در ذهنتان چه میگذرد؟ آیا در پستوخانه افکارتان، ایدهای ناب در حال خاک خوردن است؟ چه دلیلی وجود دارد که برای عرضه این ایده به جهان تردید میکنید؟ ایدهها مهم هستند. چون قدرت تغییر و شکستن الگوهای کهنه و پوسیده را دارند. آنها میتوانند دری به سوی دنیایی بهتر، شادتر و سالمتر به روی مردم بگشایند. اما این اتفاق خیلی کم روی میدهد. علت اصلی آن آشنا نبودن با شیوههای ارائه یک ایده است. در این قسمت از پالس نیوز به سراغ خلاصه کتاب «ایده عالی مستدام» از «چیپ هیث» و «دن هیث» میرویم تا از این گریز، راهی برای بیان ایدههایمان پیدا کنیم. اگر شما هم ایدههای نابی در ذهنتان دارید حتما تا پایان این ماجرا با ما همراه باشید. شاید ایدهای که در ذهنتان وجود دارد بتواند دنیا را به جایی بهتر برای زندگی کردن تبدیل کند.
چگونه یک ایده، پایدار میشود؟
هر روز در جهان، ایدههای فوقالعادهای به وجود میآیند. اما همه این ایدهها راه به جایی نمیبرند. در واقع، بیشتر آنها خیلی زود بار و بندیل خود را جمع میکنند و ناپدید میشوند.
یکی از دلیلهای اصلی برای چنین ماجرایی این است که بیشتر ایدهها ویژگیهای لازم برای پایدار شدن را در خود ندارند. مثلا آنها به اندازه کافی جذاب، ساده و قابل درک نیستند. به همین دلیل، حتی اگر در ابتدا تحسین شوند، در خاطر کسی باقی نمیمانند.
چنین ایدههایی قلاب ندارند و نمیتوانند ذهن مخاطب را به دام بیندازند. تلاش برای پایدار کردن ایدهها فقط در زمینه کارآفرینی یا راهاندازی کسب و کار کاربرد ندارد. در واقع، بیشتر موضوعهایی که برای ما کمی جالب، صادقانه و مهم باشند به پایدار شدن نیاز دارند.
اما پایدار شدن به چه معنا است؟ شاید بتوان اینگونه پاسخ داد که هدف واقعی ما برای پایدار کردن ایدههایمان این است که حرفمان فهمیده شود، روی دیگران تاثیر بگذارد و بتواند زندگی ما و بقیه مردم را به شکلی واقعی تغییر دهد.
استعداد ایده ها را کشف کنید
ایدههایی که فرصت پایداری را قاپ میزنند، در چند ویژگی با هم مشترک هستند. بیایید آنها را با هم بررسی کنیم:
۱- سادگی را دوست دارند و از پیچیدگی بویی نبردهاند
نگاهی به ایدههای فراموش شده یا حتی ایدههایی که خودتان در سر دارید بیندازید. آیا این ایدهها به راحتی در ذهن باقی میمانند؟ بسیاری از ایدهها بیش از اندازه پیچیده هستند. ایده شما باید آنقدر ساده باشد که مثل یک تیر در ذهن کسانی که یک بار آن را میشنوند بنشیند.
مهم نیست که ایده طولانی شما چقدر جذاب است یا حتی مهم نیست که چند سال از عمرتان را پای آن گذاشتهاید. اگر نتوانید ایدهتان را ساده و کوتاه کنید، راهی برای پایداری آن پیدا نخواهید کرد.
۲- ایده خود را غیر قابل پیشبینی کنید
قدم بعدی، استفاده از فرمول «غافلگیری + ایجاد اشتیاق + حس کنجکاوی» است. ایده شما باید در اولین قدم، بسیار غافلگیر کننده باشد. چون این بهترین و مستقیمترین راه برای جلب توجه کاربران است.
شاید لازم باشد که برای ایجاد این غافلگیری، دست به انجام کارهای عجیبی بزنید یا آمار و ارقام را به صورتی متفاوت و شوکهکننده بیان کنید. در هر صورت، ریش و قیچی این غافلگیری در دست خودتان است. باید تا جایی که میتوانید آتش این غافلگیری را داغتر و کاربر را متعجبتر کنید. تنها در این صورت است که میتوانید وارد بخش بعدی فرمول خود شوید.
یادتان باشد، آتش این غافلگیری درست به همان تندی که ایجاد میشود از میان میرود. بنابراین باید تا فرصت هست و مخاطب با آبنبات غافلگیری سرگرم است، دو حس دیگر را هم در او روشن کنید. حس دوم، ایجاد اشتیاق و حس سوم، کنجکاوی است.
اشتیاق و کنجکاوی، دو عنصر بسیار مهم و سازنده تمدن هستند. اگر بشر برای کشف چیزهای جدید اشتیاق نداشت، هرگز کنجکاویاش را به کار نمیگرفت تا غیرعاقلانهترین چیزها را با هم ترکیب کند، نرفتنیترین مسیرها را بپیماید و سختترین کارها را به سرانجام برساند.
۳- ایدههای پایدار، بخش مهآلود ندارند
ذهن ما و تمام کسانی که ایدهای تازه را میشنوند، به طور مداوم در حال حذف چیزهای مبهم است. ایدههایی که پایدار میشوند، کاملا روشن و قابل درک هستند. آنها معنی میدهند، مفهومی را منتقل میکنند و سعی در پیچاندن مخاطب ندارند. برخی به اشتباه فکر میکنند که اگر ایدهشان خیلی قلمبهسلمبه و در قالب واژههایی کمیاب بیان شود، بیشترین تاثیر را روی مخاطب میگذارد.
غافل از آنکه ایدههای پایدار باید آنقدر ساده و روشن باشند که بدون حضور شما هم بتوانند از پس انتقال مفهوم خود بربیایند. به ضربالمثلها نگاه کنید. آنها در قالب یک جمله کوتاه، ساده و روشن، مفهوم بزرگ و قابل تاملی را به مخاطب خود انتقال میدهند. مثلا: «یک دست صدا ندارد»، «حساب حساب است کاکا برادر» و … شما هم چند تا مثال بزنید. ساده، گیرا، روشن و مستقیم!
۴- توپ معتبرسازی ایدهتان را در زمین مخاطب بیندازید
فکر میکنید چه ایدههایی همیشه معتبر میمانند؟ آیا مخاطبان شما با نشان دادن فهرستی بلندبالا از اعداد و ارقام به معتبر بودن ایدهتان ایمان میآورند؟ پاسخ این پرسش چنین است: «شاید آری و شاید نه!» اما میتوانید کاری انجام دهید که ایده شما خیلی راحت، اعتبار مورد نیاز خود را به دست بیاورد.
برای این کار باید راهی پیش پای مخاطبتان بگذارید تا خودشان ایده شما را محک بزنند. البته بهتر است گوشزد کنیم که اگر ایده شما کاسهای زیر نیم کاسه پنهان کرده باشد، با اجرایی کردن این راهکار، اعتبار خودتان را از میان خواهید برد.
۵- با ایده خود یک احساس را نشانه بگیرید
هر ایدهای برای پایداری باید به یک احساس، گره بخورد. انتخاب هوشمندانه این احساس میتواند ایده شما را به یک جت ببندد و با سرعت به پیش ببرد. اما اگر در انتخاب این احساس، اشتباه کنید، به راحتی ایده خود را نابود خواهید کرد.
بیایید با هم تمرینی انجام دهیم. تصور کنید شما میخواهید یک اپلیکیشن ارائه خدمات نظافتی را راهاندازی کنید. در این وضعیت، شعاری مانند: «تمیزی با یک کلیک» را برمیگزینید.
حالا چه احساسی را باید به این ایده کاری گره بزنید؟ میتوانید از تنبلی، عجله یا نداشتن وقت کافی برای نظافت منزل استفاده کنید. همه اینها یک موضوع را نشانه میروند: «تمیزی خوب است اما من نمیتوانم انجامش دهم!»
۶- برای مخاطبانتان داستان بگویید
ایده شما چه داستانی را برای شنوندگانش تعریف میکند؟ آیا این داستان به اندازه کافی جذاب است؟ آیا میتواند چیزی به تجربههای ذهنی کاربر اضافه کند؟ میتواند مسیری برای همزاد پنداری کاربر با ماجرای داستان بگشاید؟ آیا داستان شما آنقدر دلنشین و تازه است که کسی بخواهد آن را برای دیگری تعریف کند؟
بسیاری از ایدههای جالب به این دلیل فراموش میشوند که داستان جالبی پشت آنها وجود ندارد. آیا شما مادربزرگ یا پدربزرگی را میشناسید که برای نوههایش داستانی تازه در آستین نداشته باشد؟ آنها همانطور که راه میروند داستانسرایی میکنند. تردید نداشته باشید که شما هم میتوانید چنین کاری را انجام دهید.
چرا گاهی درک ایده ها برای کاربران سخت میشود؟
وقتی ایدهای میسازید در آن غرق میشوید. به همین دلیل دچار یک نوع خطا میگردید و به اشتباه فکر میکنید که بقیه مردم هم درست مثل شما در ایدهتان غرق شدهاند.
در حالی که ماجرا کاملا برعکس است. کسانی که به عنوان مخاطبان ایده شما، برای اولین بار با آن روبهرو میشوند، هیچ پسزمینهای در مورد آن ندارند. گاهی این موضوع در درک موضوع ایده و روش انتقال مفهومها از سوی شما دردسرهایی را ایجاد میکند. حتی شاید این فکر از ذهنتان بگذرد که مخاطبان اشتباهی را برای ایده خود انتخاب کردهاید. چون گویا کسانی که روبهرویتان نشستهاند از هیچ چیزی سر در نمیآورند.
برای آنکه بتوانید مخاطب را با ایده خود همراه کنید باید از شش راهکاری که برای ساخت ایدههای پایدار گفتیم بهره بگیرید. در آن صورت میتوانید پیچیدگی سخن خود را با سطح درک مخاطبتان همسو سازید و آنها را با خودتان همرای کنید.
چگونه با کمک فشرده سازی، اطلاعات را به خاطر بسپاریم؟
ما در دنیایی پر از اطلاعات زندگی میکنیم. این عالی است. اما قرار است چگونه از این اطلاعات استفاده کنیم؟ چطور آنها را به خاطر بسپاریم تا در زمان نیاز بتوانیم از قدرتشان کمک بگیریم؟ یا از این مهمتر، چگونه حجم قابل توجهی از اطلاعات را در پیامی کوچک و کوتاه به دیگران انتقال دهیم؟
بهترین راه برای این کار، تبدیل کردن دادههای خام به مفهومهای معنیدار است. این کار به ذهن ما سرنخی برای سنجاق زدن دادهای جدید به مفهومهای قدیمی میدهد.
به این ترتیب، نه تنها میتوانیم دادههای زیادی را از این راه به خاطر بسپاریم بلکه اجازه نمیدهیم به این راحتی از ذهن ما فراموش شوند. گذشته از این، استفاده از مثالها هم میتوانند در ساخت پیامهای فشرده و عمیق به ما کمک کنند.
این مورد به ویژه زمانی کاربرد دارد که ما با مفهوم بسیار تازهای روبهرو شدهایم و بدون یک نمونه مشابه نمیتوانیم به درک درستی از گزینه جدید برسیم. کافی است یک نفر در مورد آن چیز جدید، مثالی آشنا بزند. در آن صورت ما تمام بخشهای ناآشنای آن را با بخشها آشنای مثال، جایگزین میکنیم و به یک مدل ذهنی قابل درک میرسیم.
در جستجوی توجه
توجه، کالایی ناب و گرانبها است که نمیتوانید آن را در هیچ بازاری پیدا کنید. شغلی به عنوان «فروشنده توجه» وجود خارجی ندارد. حتی توجه را به رایگان هم به کسی نمیدهند.
توجه باید از سوی کسی که به آن نیاز دارد جلب شود. شما یا میتوانید توجه دیگران را جلب کنید یا نمیتوانید. چیزی میان این توانایی وجود ندارد. اما به راستی چطور میتوان توجه دیگران را به یک موضوع جلب کرد؟
شاید بد نباشد موضوع را وارونه کنیم و از خودمان بپرسیم که چرا دیگران توجه نمیکنند؟ پاسخهای متفاوتی برای این پرسش وجود دارد؛ مثلا اینکه آنها نسبت به موضوع، بیتفاوت هستند و بالبال زدن ما هم تفاوتی در این ماجرا ایجاد نمیکند یا اینکه هیچ نقطه اشتراکی میان ایده ما و زندگی آنها وجود ندارد.
شاید هم گوششان پر از حرفهای اینچنینی باشد و با دیدن ما با خودشان بگویند: «این هم یکی مثل بقیه!» در واقع، همه آنها به یک نکته اشاره دارند: «توجه در قالب الگوهای تکراری اسیر شده است.» بنابراین، تنها راه برای آزاد کردن توجه این است که الگوهای قدیمی را بشکنیم.
در آن صورت، مردم به آنچه که ارائه میدهیم توجه خواهند کرد. البته این الگوی شکسته شده هم در مدت کوتاهی به یک الگوی قدیمی تبدیل میشود. اما تا آن زمان، ما اندک توجهی که نیاز داشتهایم را به دست آوردهایم و به یک الگو تبدیل گشتهایم.
یک میانبر ساده برای جلب توجه دیگران
برانگیختن حس کنجکاوی، گزینهای است که میتواند ما را به سمت جلب توجه تمامعیار افراد، سوق دهد. برای این که بتوانیم غول خفته کنجکاوی را در وجود دیگران بیدار کنیم باید یک نقطه مبهم در دانش آنها به وجود بیاوریم.
ما طرف مقابلمان را به سمت این بخش مبهم میکشانیم، آن را برایش مبهمتر میکنیم و نیاز به این ابهامزدایی را در او به وجود میآوریم.
میتوانیم برای به رخ کشیدن این نقطههای مبهم از پرسشهایی گیجکننده استفاده کنیم. نکته جالب این است که هر کدام از این پرسشهای عجیب و گاهی خندهدار، یک سوال را در ذهن مخاطب ایجاد میکنند؛ مثلا:
آیا میدانید راز اصلی ثروتمند شدن چیست؟
نه! چیست؟
با خوردن این ماده غذایی، بدن خود را در مقابل ویروسها ایمن کنید!
کدام ماده غذایی؟!
چرا تختخواب جای مناسبی برای خوابیدن نیست؟!
مناسب نیست؟! پس لابد تخته سنگ مناسب است! بگذار ببینم این دیوانه چه میگوید!
قلاب انداخته میشود، ابهام به وجود میآید و ماهی ما – همان مخاطبمان – بیتاب یافتن طعمه به دنبالمان میآید. هر چقدر که قلاب شما ابهام و تعجب بیشتری را در مخاطب به وجود بیاورد، حس کنجکاوی او بیشتر تحریک میشود و به دنبال آن، توجه بیشتری را نثار ما و ایدهمان میکند.
چگونه ایدههایمان را از ابرها پایین بیاوریم؟
بسیاری از ایدهها از بین میروند چون بسیار دستنیافتنی جلوه میکنند. به این نمونهها دقت کنید:
ایجاد سرپناه میان سیارهای برای نسلهای آتی بشر
حفاظت از زیرساختهای بومی منطقه فلان
لزوم نصب و توجه به دستگاههای خودپرداز سیار واقع در اتوبوسهای شهری
و…
جدا از اینکه درک ابتدایی و سریع چنین نوشتههایی سخت است، بسیار هم دور از دسترس جلوه میکنند. چون ذهنمان راهی برای تجربه آنها نمییابد. حالا بیایید این موارد را روشنتر کنیم:
ساخت خانه در مریخ یا سیارههای دیگر
حفظ آثار باستانی منطقه فلان
گذاشتن دستگاه کارتخوان در اتوبوسها
مفهومها روشنتر شدند. حالا ما میتوانیم در ذهنمان برایشان معادلهای فیزیکی در نظر بگیریم. حتی شاید از آن هم فراتر رویم و در ذهنمان روی یک دیوار باستانی چند هزار ساله دست بگذاریم. یادتان باشد، مخاطبتان هیچ تصویر ذهنی در مورد ایده یا سخنتان ندارد.
شاید شما در اثر نزدیکی زیادی که با ایدهتان دارید، بتوانید آن را در لابهلای واژهها و توصیفهای سفت و سخت بپیچید. اما مخاطبتان کوچکترین خبری از ماجرای درون این پیچیدگی ندارد. او به دنبال یک نشانه روشن میگردد تا بتواند به نتیجهای که شما از آن حرف میزنید برسد.
سادهترین کار برای آشنا کردن مخاطب با چیزهای تازه این است که آن موضوع را با چیزهای آشنا و ملموس برای مخاطب همراه سازید. او که تا قبل از این گیج و بسیار کنجکاو شده است، خیلی زود، سرنخی که به او میدهید را میگیرد و بالا میرود.
چگونه میتوانیم به یک ایده، اعتبار بدهیم؟
اعتبار دادن به یک ایده بدان معنا است که آن را باور کنیم. هر روز ایدههای زیادی میآیند و میروند. مثلا یک روز میگویند زمین گرد است، روز دیگر از خواب برمیخیزند و میگویند که زمین تخت است. یک روز حرف از سوراخ گشاد لایه اوزون میزنند و روز دیگر میگویند این لایه در حال ترمیم است.
یک روز میگویند کاکتوس میتواند اثرات منفی امواج وایفای را کم کند، روز دیگر میگوید که گول نخورید اینها همه شایعه هستند. خوشبختانه ما فقط تعداد اندکی از این ایدهها را باور میکنیم. بنابراین، شاید بهتر باشد به جای بررسی ایدهها به دنبال علتهای باور کردن یا نکردن یک ایده برویم.
به راستی چرا ما برخی از ایدهها را رد کرده و آغوشمان را برای برخی دیگر باز میگذاریم؟ شاید بتوانیم علت اصلی این موضوع را «نگاه به منابع مورد اعتمادمان» در نظر بگیریم.
بیشتر چیزهایی که با آنها روبهرو میشویم دستکم از یک جهت، تازه هستند و اطلاع چندانی از آنها نداریم. بنابراین، چشممان را به واکنش افرادی میدوزیم که سخن و رفتارشان را قبول داریم. مثلا اگر برادر بزرگمان که چندین سال در بازار بورس فعالیت میکند، نظر مثبتی در مورد یک سهم تازهوارد داشته باشد، به سادگی این ایده که فلان سهم در حال رشد است را باور میکنیم. حتی اگر بعدها خلاف این موضوع ثابت شود میگوییم: «خوب، اولش که کمی رشد کرد، نکرد؟»
این منابع مورد اعتماد، فقط به انسانها محدود نمیشوند. چیزهایی مانند «دین» و «تجربه» هم میتوانند کاری کنند که ما چشمبسته یک موضوع را قبول کنیم.
حالا پرسش اصلی این است که اگر هیچکدام از افرادی که آنها را میشناسیم، این ایده تازه را تایید نکنند چه؟ آیا آن ایده محکوم به رد شدن است؟ ایدههایی که در این وضعیت گیر میکنند باید از یک اعتبار درونی برخوردار باشند. این اعتبار درونی به آنها فرصتی میدهد تا شانس خود را برای جلب اعتماد افراد گوناگون امتحان کند. اما چگونه؟ برایتان خواهیم گفت.
راهی ساده برای افزایش اعتبار درونی یک ایده
ضربالمثلی وجود دارد که میگوید: «شیطان در جزئیات نهفته است.» آیا این موضوع، اشارهای نه چندان مناسب به قدرت پنهان در جزئیات نیست؟ اگر ایده ما کسی را برای حمایت کردن ندارد باید با بیان جزئیات ساده، دقیق، صادقانه، معنادار و داستانگونه، اعتبار لازم را به آن بدهیم.
ایده شما دقیقا چه کاری انجام میدهد؟ چه چیزی را بهتر میکند؟ چگونه به این بهتر شدن جهت میدهد؟ آیا داستانی از بهتر شدن شرایط، آدمها و موقعیتها در اثر استفاده از این ایده وجود دارد؟ توضیح بدهید. جزئیات را بیان کنید. هیچچیز را از قلم نیندازید.
تمام نکتههای مثبت ایده خود را به خدمت فرا بخوانید و کاری کنید که ایده تنهای شما در کنار لشکری قدرتمند از جزئیات قدم بردارد. همین موضوع باعث میشود که ایده شما بدون تکیه به کسی، معتبر به نظر برسد و تمام تردیدها را از میان ببرد.
کشف قطعه گمشده میان ایده و عمل
ایدههایی که پایدار میشوند به شکلی ساده و مستقیم، احساس مخاطب را نشانه میروند و کاری میکنند که او با تمام وجود به آن موضوع توجه کند. بخش مهم این ماجرا آن است که ایدههای گره خورده به احساس، خیلی سریعتر به یک اقدام تبدیل میشوند.
شاید با خودتان فکر کنید که برای گره زدن ایدهتان به یک احساس، باید آستینهایتان را بالا بزنید و یک احساس تازه خلق کنید. اما نیازی به این همه تلاش نیست.
ذهن ما پر از احساسهای قدیمی و تعریف شده است. تنها کاری که باید انجام دهید این است که ایده خود را به یک احساس قدیمی در ذهن مخاطب سنجاق بزنید.
البته نیازی نیست راه دوری بروید. ادبیات مردم معمولی سرشار از نمونههای ناب برای تمرین کردن است. مثلا وقتی چیزی خیلی جالب، عالی و مهم باشد، میگویند: «در حد لالیگا است!» یا وقتی چیزی بسیار روشن و واضح باشد میگویند: «تابلو شده!» این عبارتهای کوتاه و ساده، یک احساس را خلاصه کرده و آن را با مثالی روشن به مخاطب ارائه میدهند.
بیشتر مخاطبها چه آنهایی که فوتبالی هستند و چه آنهایی که علاقهای به فوتبال ندارند میدانند که لالیگا، بیانگر چیزی بسیار مهم و هیجانانگیز است. به همین دلیل، درک آن مفهوم تازه نیز برایشان ساده میشود.
ایده خود را در قالب یک داستان تعریف کنید
داستانها مجموعه سخنانی هستند که در قلب خود، هدفی روشن را به تصویر میکشند. مثلا:
بز زنگولهپا جستی زد و کودکان خود را نجات داد
پیام مخفی: در مواقع خطر، عقل خود را به کار بگیرید و با شجاعت اقدام کنید.
چوپان دروغگو تمام گوسفندان خود را از دست داد
پیام مخفی: دستآخر، دود آتش دغلکاری به چشم خودتان فرو میرود. پس دروغ نگویید!
نمونههایی از این دست، فراوان هستند. تمام آنها ایدههایی جذاب برای گفتن یک موضوع به طور مستقیم، جذاب، غیرمنتظره، فراموش نشدنی و دوستداشتنی به شمار میروند.
همه ما هر روز تعدادی زیادی واژه را میشنویم. اما وقتی پای داستان به میان میآید – چه داستانهایی که شبیه ماجراهای هزار و یک شب هستند و چه آنهایی که نقل قول دوستمان در مورد یک رویداد را شامل میشوند – همیشه آماده شنیدن هستیم. بنابراین، شما هم باید ایده خود را در قالب یک داستان به مخاطب ارائه دهید.
به یاد داشته باشید که مخاطب شما دوست ندارد نصیحت شود، تعدادی قانون را بشنود یا از جدیدترین پیشرفتهای علم سردر بیاورد. او میخواهد سرگرم شود، داستانی جذاب را بشنود و با یک ماجرای تازه آشنا گردد. آیا ایده شما میتواند این پکیج را در اختیار مخاطب قرار دهد؟
دستی که مخاطب، روی ایده شما میکشد
یکی از نتیجههای روشن پذیرفته شدن یک ایده به دست مخاطب، تغییر یافتن آن است. ایدههایی که بر دل و ذهن مخاطب نفوذ میکنند، به دلیلهای زیادی، دستخوش تغییر میشوند. شاید معنی آنها عوض شود، شکل استفاده از آنها تغییر کند و حتی ایده ابتدایی شما در دست مخاطب پرورش یابد و به چیزی در خور ارائه تبدیل گردد.
در هر حال، این سرنوشت ایدههای پذیرفته شده است. آنها ثابت باقی نمیمانند. چون هر مخاطبی در اثر نگاهی که به دنیا و خودش دارد، آن ایده را به شکلی خاص درک میکند. در این میان درمییابد که بخشهایی از ایده اضافی هستند یا حتی اضافه کردن چند بخش جدید میتواند ایده را کاملتر کند. به همین دلیل، تغییر دادن یک ایده به معنای شخصیسازی آن به تعداد مخاطبان موجود روی زمین است.
هر چقدر که یک ایده بیشتر شخصیسازی شود، عمق ارتباط مخاطب با او افزایش مییابد. این بدان معنا است که ایده شما بالاخره مسیر خود را به سمت پایدار شدن و پایدار ماندن پیدا کرده است.
وظیفه شما به عنوان کسی که ایده را خلق کرده این است که از مفهوم اصلی ایدهتان – البته تا جایی که میتوانید – پاسداری کنید. شاید مخاطب شما ایده را به همان شکلی که تحویل گرفته مورد استفاده قرار ندهد اما اگر او مفهوم را درک کرده باشد، شما را به موفقیتی که در جستجویش بودهاید رسانده است.
پیام «چیپ هیث» و «دن هیث» در کتاب «ایده عالی مستدام» چه بود؟
کتاب «ایده عالی مستدام» یک راهنمای کامل را در مورد چگونگی پایدارسازی ایدهها در اختیار خالقان آنها قرار میدهد. این کتاب با بیان نمونههای واقعی و استفاده از راهحلهای بیرون کشیده شده از دل ایدههای پایدار تاریخ، راهی برای زنده ماندن ایدههای تازهنفس باز میکند.
نظر شما چیست؟
چالشیترین ایدهای که اکنون به ذهنتان میرسد در چه موردی است؟ فکر میکنید چرا این ایده در ذهن شما باقی مانده است؟
اولین باشید که نظر می دهید